صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۱۳ - و برای او همچنین

دردا و حسرتا که به غفلت جهان گذشت

عمر عزیز در طمع این و آن گذشت

ای خفته در سراچه غفلت ز جای خیز

بربند بار جان که دگر کاروان گذشت

قارون مگر نداشت بسی نقد سیم و زر

دیدی که آخر از سر آنها چسان گذشت

چندان به دوش خویش بکش بار معصیت

کز موقف حساب الهی توان گذشت

آمد چو مرگ پیر و جوانی نمی‌کند

ای بس جوان که پیر نگشت و جوان گذشت

مفروش باد دولت خود بر کهان و مه

خواهد چو عاقبت به کهان و مهان گذشت

بیچاره‌ای که طعنه دولت زنی به وی

غافل مشو که زخم زبان از سنان گذشت

آخر دهل به ماتم وی سینه چاک شد

آنرا که بانک کوس ز هفت آسمان گذشت

گیرم که بانک حشمت تو قیروان گرفت

گیرم که صیت جاه تو از قیروان گذشت

آخر به زیر خاک بباید مکان نمود

آخر بباید از سر این خانمان گذشت

آن گنج باد آور پرویز را که برد

زان گنج شایگان به عبث رایگان گذشت

جز اینکه هی به باد فنا داد و هی بسوخت

برک اجل بگو ز کدام آشیان گذشت

خواهی بسی به خواب شدن در بسیط خاک

عمرت همین دو روزه به خواب گران گذشت

یک دم نشد که خیل غم از دل برون شود

ما را تمام عمر به آه و فغان گذشت

گویند هر زمان که فلان را اجل رسید

گویند دم به دم که ز دنیا فلان گذشت

دنیا پلی است در گذر کشور فنا

در موسم عبور بیاید از آن گذشت

بر آنکه تیره شد فلک از دود مطبخش

بر آنکه داشت عمر فزون در جهان گذشت

بر آنکه شب به بستر راحت بخفت خوش

بر آن که بود روز و شبش پاسبان گذشت

بر آن که خون مردم بیچاره ریختی

بر آن که بد ز ظلم تو اندر فغان گذشت

بر کودک رضیع که در مهد جان سپرد

بر آنکه داشت عمر فزون در جهان گذشت

این آیت فنا که به هر خاندان رسید

این قاصد اجل که به هر خاندان گذشت

زآن خانمان سرشک به هفتم زمین رسید

بر نُه سپهر دود از آن دودمان گذشت

بر بینوای عور که ساتر به تن نداشت

بر آنکه داشت پیرهن پرنیان گذشت

این پنج روز عمر عجب بود بی‌وفا

گویی که برق سان و چو تیر از کمان گذشت

(صامت) دگر منال ز دنیای بی‌وفا

گر تلخ‌کام بودی و گر شادمان گذشت