صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۷ - فخر در مدح اهل بیت عصمت(علیهم السلام)

تا بود جان در بدن یا در دهن نطق مقالم

روز و شب مداح اولاد رسول بی‌همالم

فیض این منصب ز بی‌چون شد نصیب ماه و سالم

منت ایزد را که میمون و مبارک گشته فالم

مهر گردون فضایل اختر برج کمالم

خضروش اکنون به آب زندگانی برده‌ام بی

دم به دم معراج قرب کبریا را می‌کنم طی

در کمیت حق شناسی گرم جولانم پیاپی

یعنی از مدح رسول هاشمی با عترت وی

زندگی ابد بخشید حی لایزالم

گر به تکمیل اصول خمسه‌ام باشد تزلزل

یار تحصیل فروعم اندکی باشد تجاهل

شبهه ابلیس را از دل زدودم با توکل

بر ولای حیدر و آلش زدم دست توسل

تا ببخشد در صف محشر خدای لایزالم

گرچه از عصیان حریفی نیست اندر نشاتینتم

ور گناه و و روسیاهی شهره اندر خافقینم

چونکه خاک آستان شهریار عالمینم

چون سگ کوی عزیز حضرت زهرا حسینم

ایمن از حشر و جزا و نشر و میعاد و سئوالم

یادم آمد موسم جان دادن دلبند زهرا

آن زمان کافتاد از زین بر زمین مظلوم و تنها

دست و خنجر شمر بی‌دین شد به قتل وی مهیا

بر زمین بنهاد روی خود برای شکر یکتا

گفت کای صبح تمنای من و شام و صالم

شکر الطاف تو یا رب چو نکنم با این سعادت

کز وفا کردی نصیبم عاقبت فیض شهادت

کردم از خون گلوی خود وضو بهر عبادت

بذل جان تا بود ما را بوده دایم رسم و عادت

نی ز ترک سر بود اندوه در دل نی ملالم

من از آنروزی که بر کف سر گرفتم بهر سودا

از تو در عهد الست این روز را کردم تمنا

گر شود سر تا بپا جسمم نشان تیر اعدا

یا که بی‌غسل و کفن مانند تنم بی‌سر به صحرا

هر چه دردم بیشتر باشد فزونتر انفعالم

گر همیبارد به سر شمشیر چون ابر مطیرم

جمله را در ادعای دوستی منت پذیرم

و زدم چونان تسلیم و رضایت سر نگیرم

نیست جز یاد وصالت آرزویی در ضمیرم

نیست جز سیر جمالت ذکر و فکری در خیالم

چون سمند در هوایت گر کنم منزل در آتش

یا کنم هر ساعتی صد بار از تاب عطش غش

تیرباران حوادث را تنی دارم بلاکش

لیک هستم از گناه شیعیان خود مشوش

ساز فارغ در قیامت زین ملال ای ذوالجلام

وعده کردم تا فدا سازم براهت از وفا سر

در زمین کربلا گردد مرا صدپاره پیکر

این من و این کربلا این کوفیان با تیغ و خنجر

این سرو این پیکر من با جراحات مکرر

گر بگویم ور نگویم خود تو آگاهی ز حالم

این گلوی اصغر شماهه و آن نوک پیکان

این عروس قاسم و آن حجله گاه خهاک میدان

این دو دست حضرت عباس و آن شمشیر بران

این علی‌اکبر و آن حالت لیلای گریان

این فغان کودکان، آن ناله اهل و عیالم

این تن تنها من و نکوفیان و آن دلیری

این زمان بی‌پرستار منن و آن دستگیری

این ره شام خراب و آن زینب من آن اسیری

این نغل و زنجیر و زین‌العابدین با این حقیری

این سم اسب جفا این جسم در خون پایمالم

آن ره شام خراب آن کودکان مضطر من

آن رهبازار شام و عترت غم‌پرور من

آن نگاه مردم نامحرم و این خواهر من

آن یزید و شرب و چوب خیزران، این سر من

این سرشک دیده‌های (صامت) بشکته‌ بالم