صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۴ - و برای او فی المرثیه

فلک امان ز تو و بی‌حساب کردن تو

ستم به عترت ختمی مآب کردن تو

از آن عمارت و آبادی‌ات به کشور شام

وز آن مدینه و بطحا خراب‌کردن تو

کجا روم؟ ببرم در جهان بنزد کهداد

ز ظلم بر پسر بوتراب کردن تو

به قتلگه سر نعش حسین زینب گفت

فدای جانب میدان شتاب کردن تو

نمود خواهرت اسب شهادتت رازین

فدای حالت پا در رکاب کردن تو

دل شکسته زینب همیشه باید سوخت

به استغاثه ز قلب کباب کردن تو

فدای گردن کج ماندن و تن تنها

به اهل کوفه سئوال و جواب کردن تو

به حیرتم که چرا زنده ماندم و دیدم

به زیر خنجر شمر اضطراب کردن تو

قسم به جان تو کز خاطرم نخواهد رفت

ز شمر خواهش یک قطره آب کردن تو

برادرا شب دامادی علی اکبر

فدای شادی و از خون خضاب کردن تو

بزیر تیغ فدای نظاره حسرت

به سوی خواهر بی‌صبر و تاب‌کردن تو

فدای پیکر در آفتاب مانده تو

دگر بخواب به قربان خواب کردن تو

به ماتم شه لب تشنه گریه کن (صامت)

که بلکه شرم کنند از عذاب کردن تو