صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

طره صیادی مرا در زلف خود زنجیر کرد

تار مویش را به سحر غمزه طوق شیر کرد

دره دره آنچه در هستی بود در بند اوست

عشق را نازم که آخر تا کجا تاثیر کرد

بسکه دیر آمد بسر وقت دلم داغ غمش

تا که از حسرت مرا اندر جوانی پیر کرد

دعوی بی‌جای عشقش حد این مسکین نبود

خامه صنع ازل این کار را تقدیر کرد

شیوه پروانه سوزی رسم در عالم نبود

شعله شمع رخش این آب را در شیر کرد

سر اشیاء جمله پنهانست در خال لبش

هر کسی در پیش خود آن نقطه را تفسیر کرد

داد از آب محبت در گل من رونقی

آنکه در روز ازل این خانه را تعمیر کرد

جان (صامت) مانده مدفون در خراب آبادتن

یاد الفت‌های یاران وطن را دیر کرد