ای دل از این ناله گر تاثیر میخواهی ندارد
با دمی زان لعتب کشمیر میخواهی ندارد
سرنوشت ما شده روز ازل در نامرادی
گر تو از حکم قضا تغییر میخواهی ندارد
یار چون رفت از برت ای جان به رفتن شو مهیا
بعد از این از عمر گر تخیر میخواهی ندارد
یا زخم گیشو و چشم و رخش قطع نظر کن
یا که راحت گر که از زنجیر میخواهی ندارد
کشته ابروی چالاکش برد فیض شهادت
درک این لذت گر از شمشیر میخواهی ندارد
سینه را بنما هدف در نزد این ابر و کمانها
گر تو از کیش و فاجز تیر میخواهی ندارد
دیده باید بست از اول تا دل خود را نبازی
چون نبستی (صامتا) تدبیر میخواهی ندارد