از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را
روی ما بیدار کرد آن فتنه خوابیده را
نرم کن یا رب دلش را کز جدایی بگذارد
جز دعا نتوان نمودن دلبر رنجیده را
شیوه بلبل بود فریاد از روز نخست
شیون آموزی چه حاجت شخص ما تمدیده را
خونخور و خاموش همچون غنچه سر بسته باش
همچون گل منما به کس این نامه پیچیده را
همچو شمع از سر بریدن شعلهام افزون شود
گرچه یارای سخن نبود سر ببریده را
دیدی ای دل عاقبت بر من چسان بیگانه کرد
جور آن برگشته مژگان بخت برگردیده را
ای که منع (صامت) از افغان نمودی کس نکرد
منع دست و پا زدن صید به خون غلطیده را