قلم صحیفة شوق ار هزار باره نویسد
هزار عذر ز تقصیر بر کناره نویسد
فتند ز رقت کاغذ به گریه خامه کاتب
به نامه درد نهانم گر آشکار نویسد
علاج دل طلبیدم نمود رخ که خط بین
کسی نکوتر ازین درد را چه چاره نویسد
نخست پیر مغان نام می برد به حریفان
تحینی که برندان درد خواره نویسد
چو کار من به دهان و میان اوست چه رنجم
گرم فرشته اعمال هیچ کاره نویسد
گر این جمال بتقویم ساز باز نمائی کمال
خراج حسن رخت بر مه و ستاره نویسد
نقش تو در دل نگاشت دست و قلم بین
کزین خطی بسر لوح پاره پاره نویسد