در غم دلدار کس را این دل انگاری مباد
هیچ عاشق را ز یاری درد بی باری مباد
ناز های و هوی مستان زاهدان در زحمشند
را عاشقانرا از می عشق تو هشیاری مباد
خون دل آمد شرابم نقل: دشنام رقیب
گر دل باران خود دارد بر آتش همچنین
هیچکس را اینچنین خواری و خونخواری مباد
اینچنی جز با منش باری و غمخوار مباد
چشم بیدار مرا گر خواب می پوشد نظر
بانگ مرغ از دام چون بخشد فرح صیاد را
جز خیالش مونسی در خواب و بیداری میاد
کار دل در زلف او جز ناله و زاری مباد
از طلب گر می فزاید داغ و درد او کمال
در دل ریش تو جز درد طلبکاری مباد