چشم تو التفات به مردم نمیکند
بر خستگان غمزه ترحم نمیکند
زلفت کشید شانه و گفتا فرو نشین
بر آفتاب سایه تقدم نمیکند
اشکم ز عکس روی تو شبها در تو بافت
بر ماهتابه قافله ره گم نمیکند
جان محب به خنده نمیآید از نشاط
تا زیر لب حبیب تبسم نمیکند
چندان که میتوان سخن دل به ما بگو
عاشق به صوت و حرف تکلم نمیکند
صوفی به دور لعل لبت سنگسار باد
گر سر فدای خشت سر خُم نمیکند
بیعشق گلرخی نسراید غزل کمال
بلبل که مست نیست ترنم نمیکند