کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

چرا نسیم صبا خاک پاش میسپرد

چه دیدهاست برو زیر پا نمینگرد

از سایه مگس آن رخ چو میبرد آزار

بپوش گو لب شیرین کز آن طرف نپرد

ز ضعف گشت خیالی بد آن هوس تن من

که باد یک سحر آنجا خیال من ببرد

زیر پا چو شکستی دلم برید ز جان

هر آبگینه که در پای بشکنی ببرد

ز حسنت ار ورقی میشمرد گل خود را

تمام شد ورق او دگر چه میشمرد

بگفت از سر زلفم دلت چرا نگذشت

شبست تیره و راه درازه چون گذرد

اگر ز ب نفرستی به غم نصیب کمال

هزار لقمه کسی بی نمک چگونه خورد