چرا نسیم صبا خاک پاش میسپرد
چه دیدهاست برو زیر پا نمینگرد
از سایه مگس آن رخ چو میبرد آزار
بپوش گو لب شیرین کز آن طرف نپرد
ز ضعف گشت خیالی بد آن هوس تن من
که باد یک سحر آنجا خیال من ببرد
زیر پا چو شکستی دلم برید ز جان
هر آبگینه که در پای بشکنی ببرد
ز حسنت ار ورقی میشمرد گل خود را
تمام شد ورق او دگر چه میشمرد
بگفت از سر زلفم دلت چرا نگذشت
شبست تیره و راه درازه چون گذرد
اگر ز ب نفرستی به غم نصیب کمال
هزار لقمه کسی بی نمک چگونه خورد