خَطَت که بر خَطِ یاقوت بنهم ترجیح
نوشتهاند بر آن لعلِ لب که انت مَلیح
به لوحِ عارضِ تو آن خَطِ دگر گویی
کشیده خامهٔ قدرت که اَلبَیاضُ صَحیح
نمیبریم شکایت ز خَطّ و خالِ بتان
اگرچه غارتِ جان میکنند و ظلمِ صَریح
هزار درد کنیم از تو به که ناز طبیب
که دردِ دوست بِه از شربتِ هزار مسیح
چگونه وصفِ تو گویم که غمزهٔ تو به سِحر
زده است صد گره از زلف بر زبانِ فَصیح
گراند به گردن تعلقی همه کی کمال
من آن کمند دلاویز و پارسا تسبیح
کوشه که علم نظر زیاده کنی
چرا که عِلم حُسن گفتهاند و جَهل قَبیح