هیچ عقل خرده بین نقش دهانت در نیافت
در میان ما کی روز میانت در نیافت
جادوی استاد چندانی که در خود باز جست
چشم بندیهای چشم ناتوانت در نیافت
رند صاحب ذوق هی میهای رنگین تر ز لعل
لذت لبهای شیرین تر ز جانت در نیافت
در علاج درد ما زحمت چه میبینه طبیب
چون مزاج عاشقان جان فشانت در نیافت
از تو روی دولتی هرگز به بیداری ندید
دیده بختی که خاک آستانت در نیافت
کی حریم حرمت را بافت نتوانست در
تا دل درویش دور از خان و مانت در نیافت
نشه ب جان داد پر غاک سر کویت کمال
دولت بوسیدن پای مگانت در نیافت