کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

مائیم و دلی پر خون بر خاک سر کویت

غمگین بهمه رویی در آرزوی رویت

تو سروی و ما چون آب آورده به پایت سر

می ماند و ما نشه بر خاک سر کویت

راضیم بدشنامی گر یاد کنی ورنه

تا عمر بود باقی مانیم دعا گویت

ما با دو جهان کردیم قسمت همه عالم را

ایشان و جهان ای جان مائیم و یکی مویت

زلف تو دریغ آید ای جان که به باد افتد

تدبیر که هم حیف است گر گل شنود بویت

گر من دل خود جویم در کوی تو نگذاری

مپسند جفا چندین بر عاشق دلجویت

گویند کمال این ره تا چند همی پویی

تا هست تک و پویی ماییم و تک و پویت