کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

ما عاشقیم و رند، خرابات گوی ماست

روی شرابخانه و عشرت بوی ماست

ای شیخ اگر به صومعه ها دارو گیر نیست

ا مارخانه ها همه پر های و هوی ماست

ما با کسی نگفته حدیثی میان شهر

هر جا که مجمعی ست همه گفتگوی ماست

ما را به رنگ و بوی جهان التفات نیست

گلزار دمر اگر چه پر از رنگ و بوی ماست

آبی کز آن حیات ابد بافت جان خضر

از ما بجو که رشحه رشیع سبوی ماست

گفتی شرابخوارگی و عشق خوی تست

آری شرابخوارگی و عشق خوی ماست

کردم ز دوست آرزونی گفت ای کمال

بگذر ز آرزو اگرت آرزوی ماست