کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

ما دلی داریم و آن بر دلبری خواهیم بست

ما کمر در خدمت سیمین بری خواهیم بست

هر کسی بندنه بهر سیم و زر بر خود کمر

تا نداند دیگری بر دیگری خواهیم بست

گرچه دل بر بار خود بستیم و بس چون زلف یار

چون به عزم راه باری بر خری خواهیم بست

بار اگر بندیم از کوی تو باری بر رقیب

ما بر آن فتراک جانی و سری خواهیم بست

پادشاهان صیدها بندند بر فتراکها

نقش روی زرد بر خاک دری خواهیم بست

رنگ از روی گل و از گل ورق خواهیم ساخت

صورت او گر به روی دفتری خواهیم بست

در میان گریه چون بوسیم پای او کمال

از در و یاقوت بر وی زیوری خواهیم بست