کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

گر عشق تو داغ جان‌گداز است

صد شکر که داغ دلنواز است

گر درد تو بار صحبت ماست

غم نیز ز محرمان راز است

دل کم نکند نیازمندی

سرمایة عاشقان نیازاست

محمود مگر به مرگ خود مرد

کو کشته غمزه باز است

پاکیزه رخی و پاک دامن

شایسته آنکه پاکباز است

با زلف تو نه ها که دارم

کوته نکنم که شب دراز است

حلقه چه زند کمال بردر

دایم در رحمت تو باز است