درد من گویید با یاران که درمان یافت نیست
پار، درماناست درمان چیست چون آن یافت نیست
دل سکندروار خواهد تشنهلب جان برفشاند
از دهانش چون نشان آب حیوان یافت نیست
بر جراحتهای پیکان خسته آن غمزه را
نوش دارو جز در آن لبهای خندان یافت نیست
کس نمییابم که رحمی بر غریبان آورد
گوییا در شهر خوبان یک مسلمان یافت نیست
در چمنها گر نمییابند چون رویت گلی
عندلیبی نیز چون من در گلستان یافت نیست
پیش بالایت حدیثی راست گوییم و روان
اینچنین سرو روان در هیچ بستان یافت نیست
گفتهای بی خاک پایم چند میگریی کمال
چون نگریم چون علاج چشم گریان یافت نیست