کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

چشم ز خیال تو پر از نور تجلیست

چشمی که چنین است به دیدار تو اولیست

صورنگر از آن صورت و معنی چو خبر داشت

انگیختن صورت چینش به چه معنیست

بر طرف چمن سور به صد شرم بر آید

از سایة قد تو که همسایه طوبیست

زآن طاق دو ابرو که بخوبی شده طاقند

کریست در آن طاق که منسوب به کسریست

خونی که به جو میرود از دیده مجنون

سیلی است که راه گذرش بر در لیست

زآن زلف به دردم شده رنجور چو ایوب

از لب شکری ده که شفاخانه عیسی ست

هر خوب که در چشم کمال آبد و محبوب

را گوید به از آنی نو و فکری به ازین نیست