کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

چشم مسلمان کش تو کافر مست است

هندوی زلف تو آفتاب پرست است

دل که ز دستم برفت و با تو در افتاد

زود بیفتد ز با چو رفته ز دست است

زلف تو در چشم ما بی تدش صید

زانکه به دریا فکنده این همه شست است

باد به گلزار زانک بوی نو آورد

شاخ گل تازه را همیشه شکست است

پیش تو کردند باز وصف قد سرو

مرغ به بانگ بلند گفت که پست است

لطف تو گفتا به مرحبا دهمت دست

لطف تو با ما همیشه از سر دست است

غمزه اش این کمال حاضر دل باش

شیشه نگه دار از آن حریف که مست است