کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت

تو از دو چشم و دو چشم از تو ساحری آموخت

تو طفل مکتب حُسنی معلم تو دو چشم

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

فریب و مکر به غمزه چه می‌دهی تعلیم‌؟

وشه گیر چه حاجت مزوری آموخت

کجا درست کنند اهل زهد تخته عشق

که مشکل است به میمون دروگری آموخت

به دور حسن نو آن عارف است و حرف شناس

که نوع زهد سترد و قلندری آموخت

کی که قیمت خاک درت به عاشق گفت

بهاشناسی جوهر به جوهری آموخت

کمال برد به نطق از شکر سبق گویی

لبت به طوطی طبعش سخنوری آموخت