کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

بنفشه دسته بر ارغوان است

گرت بر لاله سنبل سایه بان است

لب است آن یا عقیق آن درج یاقوت

که در وی لؤلؤ لالا نهان است

هلات ابروی و خورشید طلعت

عذارت ماه و قد سرو روان است

دلم زلف پریشانت چو بربود

مرا آشفتگی کار از آن است

میان و موی تو فرقی ندارد

که میداند که آن موی این میان است

بتا هر دم مکن قصد روانم

اگرچه حکم تو بر من روان است

مجری از من جدائی ای دلارام

که دیدارت مرا آرام جان است

نیم از غمزهات ایمن زمانی

چو چشمت فتنه آخر زمان است

کمال از شوق لعل شکربنت

بغایت طوطی شیرین زبان است