کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

مکش بر هر دلی تیر و مکش باز از حسد ما را

کزان مژگان ز صد ناوک صد ویک می رسد ما را

به هجران جنگها داریم بی زلف و دهان تو

از آن میم و دو دال امروز می باید مدد ما را

رقیبا چند چون آب از تو باشد پای من لرزان

 رها کن باغبان یک دم به پای سرو خود ما را

دل ما می کشد خطی که آمد جانب رویت

همیشه جانب روی نکو دل می کشد ما را

نمی خسبند مرغان چمن از ناله‌ام شبها

که بالا دست شد آه از غم آن سرو قد ما را

ز کویش بر کفن گردی اگر با خود توان بردن

دری از روضه بگشایند بر خاک لحد ما را

کمال این ریش را صورت نه بندد مرهم و درمان

چو این داغ از ازل آمد بسوزد تا ابد ما را