کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

طریق عشق میورزی رها کن دین و دنیا را

خلاص خویش میجوئی مجو ناموس و دعوا را

به نور عقل نتوان رفت راه عشق ای عاقل

زمجنون پرس اگر داری طریق حی لیلا را

زآه سینه عشاق ظلمانی شود روضه

اگر در روضه بنمایی به ما نور تجلا را

هوای سرو بالای تو دارد راستی ور نی

برای هیمه دوزخ برند از روضه طوبا را

بیارا روضه رضوان به روی خود که بی رویت

ز دوزخ باز نشناسد کسی فردوس اعلا را

تو تا صورت پرستی اهل معنی را کجا بینی

به چشم اهل معنی میتوان دید اهل معنا را

کمال از غایت رندی اگر یابد خریداری

بجای باده بفروشد صلاح و زهد و تقوا را