کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

دل بردی و دین رواست اینها

ای جان جهان چهاست اینها

بندم ز غمت جدا شد از بند

از جور و ستم جداست اینها

گفتی دهمت هزار دشنام

دشنام مگو دعاست اینها

خاک ره و گرد پاش گرد آر

ای دیده که توتیاست اینها

بر روی تو خال های مشکین

بر دل همه داغ هاست اینها

چشم خوش و خال خوش خط خوش

از جمله بتان کراست اینها

دل شد ز کمال غایب و عقل

گر نیست به تو کجاست اینها