از پیرهنت بویی آمد به گلستانها
کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه
کز رشته زلف تست این چاک گریبانها
تا خوان جمالت را آراست به سبزی خط
افکند لب لعلت شوری به نمکدانها
گر زلف برافشانی در پا فکنی سرها
چون لب به حدیث آری بر باد دهی جانها
دیدار رقیب از دور افزود مرا گریه
از ابر سیه باشد افزونی بارانها
بیمار ترا محرم شربت دهد و مرهم
بیچاشنی دردت فریاد ز درمانها
عیش و طرب عاشق درد و غم یار آمد
گر نیست گمان اینها باشد دگرت آنها
عید است و کمال ار یار دارد سر قربانی
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها