نه صبر ماند مرا بی تو نه شکیبایی
خدات خصم اگر بر دلم نبخشایی
به گردِ کوی تو عمریست تا همی گردم
به بویِ وصل تو چون بلبلانِ شیدایی
ز بیخودی صنما گرد کوی در به درم
به شکل و شیوه ی دیوانگان هر جایی
خیالِ رویِ تو تا همنشینِ دل گشتهست
در انتظارِ تو خو کردهام به تنهایی
چهگونه عشقِ تو پنهان کنم ز خلقِ جهان
که در میان ظریفانِ دهر پیدایی
همی کنند ملامت مرا که ترکش گیر
به ترکِ دوست نگویم دگر چه فرمایی
هزار بار پدر پیش ازین نصیحت کرد
نداشت سود همان در سرست رعنایی
در آرزویِ تو خواهد رسید جان به لبم
اگر ز لعلِ لب آبِ حیات نگشایی
چو من بمیرم با تو وصیّتم این است
که گه گهی به زیارت به تربتم آیی
کمر ببست نزاری برای خدمت دوست
چو بندگانِ دگر بر درش به مولایی