گر به من می آورد باد از عرق چینش نسیمی
نیم جانی دارم ایثارش کنم زان هم به نیمی
نیمه دیگه نگهدارم که باز آید نگارم
لایقِ جانان نیازِ جان بود نه زر و سیمی
چون ندارم محرمِ رازِ نهانی با که گویم
محرمی باید که دارد حرمتِ حدِ حریمی
گنجِ پنهان در میان نتوان نهادن با گدایی
گُربُزی باید محلِ راز را نه هر سلیمی
هر ضعیفی در مسالک طاقتِ هجران ندارد
بر خضر چون معترض بودهست هر موسی کلیمی
صبر باید کرد تا طالع شود صبح قیامت
طبلِ بی هنگام نتوانیم زد زیر گلیمی
تا نباید کرد در سیری چنین ترکِ تقیه
مصلحت مارا نصیحت میکند نه ترس و بیمی
گردنِ تسلیم بنهادیم بیکرهی که بردن
بارِ تشنیع و ملامت واجب است از هر لئیمی
گر ز خود دیوانهای سازی ز نادانان برستی
در خورِ این راز چون بهلول میباید حکیمی
چون نمیباشد گزیر از پختنِ سودایِ خامت
با کرم ساز ای نزاری چون نمییابی کریمی