حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۱

دو چشم مست و دو ابروی طاق واویلی

کسی ندید چنین صورتی همه معنی

قیامت است به حسن و جمال و خلق شریف

مرا گریز از آن جادوان بود اولی

به چشمهای سیاهش نگر تعجب کن

که حور عین ز بهشت آمده ست در دنیی

چه واجب است به من بر از این سپس که به حق

همه شمایل و اوصاف او کنم انشی

اگر ز سایه ی زلفش خبر شود رضوان

دگر قرار نگیرد به سایه ی طوبی

به صورت تو بتا در بهشت نبود حور

چه جای لعبت چین است و صنعت مانی

امیدوار چنانم که بر مراد دهد

عنان وصل به دستم عنایت مولی

نزاریا نظری عاقلانه کن در کار

به عشق بازی و آشفتگی مکن دعوی

نگفتمت که به پیرانه سر مرو پی دل

سزای خویش ببینی هلا برو آری