سواره هر چه به نظّاره گاه برگذری
به یک کرشمه چه باشد که باز پس نگری
رقیب خود ز تو خالی نمی شود یک دم
چنین یکی شده باهم که دید دیو و پری
به دستِ باد غباری فرست از آن خاکی
که بی دریغ به نعل سمند می سپری
عتاب و ناز به میزانِ عدل بر ما سنج
سرش به ظلم گراید اگر ز حد ببری
مقابل تو سزد ز امّهات و از آبا
که کس دگر نکند دعویِ پدر پسری
ز بی وفایی و بعد عهدی و جفا کاری
به نام و ننگ ز دونان سزد که برگذری
قبول کن که نصیحت به فال میمون است
تو خود مبارک رویی و نیک بخت اثری
می است مونس من در غمِ فراق تو می
ولی نمی کند البتّه ترک پرده دری
نزاریا به ملامت گر التفات مکن
خوش است مستی و دیوانگی و بی خبری
فسرده را اگرش بر خیال می گذرد
که ترک شیفته کاری کنی چو می نخوری
ترا شراب زخم خانه ی الست دهند
از آن که مستی شوریده کار و خیره سری