قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

با آن که چو مهر، یار تنها گذرست

پیوسته مرا ز رشک، خون در جگرست

کان یار که چشم یاری از او دارم

صد ره از من به خود گرفتارترست