نکردم از سر کویت به هیچ گلشن روی
بود خلاف مروت که پوشی از من روی
من و تو چون قدح و باده آشنای همیم
من از تو چشم نمیپوشم و تو از من روی
به سوی من نظر اختران چنان بستند
که آفتاب نمیآردم به روزن روی
فروغ نور تجلیست هرکجا نگرم
کلیموار ندارم به نار ایمن روی
درین زمانه چنان رو ز کس نمیبینم
که برنیاوردم زخم تیر، بر تن روی
ندیدم از در سنگیندلان چنان رویی
ز عکس خویش ببینم مگر در آهن روی
ز فیض گریه ابرم ملول، میخواهم
که برق، خندهزنان آردم، به خرمن روی
چگونه محرم این بوستان شوم، که به فرض
اگر نسیم شوم، غنچه گیرد از من روی
ز گریهام نبود روی دامن صحرا
ز بس که سیل سرشکم کند به دامن روی
مباش بر در ارباب روزگار خموش
منه به حلقه ماتم، مگر به شیون روی
اگر شود که ز رخسار پرده برداری
عجب که سوی بت آرد دگر برهمن روی
سر نزاع ندارم به هیچکس قدسی
ز روی دوستی آرم مگر به دشمنی روی