..............................
..............................ا میکشم
او فراهم میکشد چو غنچه جیب از روی ناز
من به صد امید، دامان تمنا میکشم
وصل را زان دوست میدارم که هجران در پی است
از برای دیده آن خاری که از پا میکشم
در چمن چون غنچه تا کی میتوان دلتنگ زیست؟
خویش را چون لاله بر دامان صحرا میکشم
عشقت از غیرت ز خود میداشتم پنهان، کنون
اندک اندک از زبان خویشتن وا میکشم
قدسی از آسیب سوز سینه و سیلاب اشک
رخت خود را گه به آتش، گه به دریا میکشم