دلی از قید آسایش چو عشق آزاد میخواهم
لبی چون بلبل شوریده پر فریاد میخواهم
به غم خو کرده جانم ذوق عالم را نمیدانم
دل اندوهگین و خاطر ناشاد میخواهم
دلم چون بود آسوده، به قید عشقش افکندم
غم نوکرده جا در دل، مبارکباد میخواهم
سراپا ناله دردم، چو مرغ بال ببریده
مهیّای قفس شد مرغ دل، صیاد میخواهم
دلم با زخم بیداد تو محکم الفتی دارد
همه داد از تو میجویند و من بیداد میخواهم
دل محنتکش مارا چه باشد بیستون کندن؟
غمی دشوارتر از محنت فرهاد میخواهم
خوشم با سایه دیوار، در کوی بتان قدسی
نه گشت بوستان، نه سایه شمشاد میخواهم