قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

گمان مبر که ز روی تو دیده بردارم

به روی توست مرا دیده، تا نظر دارم

چو نقش پا به رهت دیده دوختم، ترسم

که بگذری تو، گر از راه دیده بردارم

مباد در دو جهان دستگیر، هیچ‌کسم

بجز تو در دو جهان گر کسی دگر دارم

خرید بیخودی‌ام از جفای خودداری

سرم چو نیست، چه پروای دردسر دارم

دگر به قتل که خنجر کشیده‌ای، که ز رشک

هزار خنجر الماس در جگر دارم

فریب شعله چو پروانه‌ام ز راه نبرد

که آتشی چو محبت به زیر پر دارم

ز شش جهت چو رهم بسته است نومیدی

ندانم این همه غم، از چه رهگذر دارم