تا دل بر آتش غم جانانه سوختیم
از رشک، جان محرم و بیگانه سوختیم
ما را نه قرب شمع میسر، نه وصل گل
از اعتبار بلبل و پروانه سوختیم
افروختیم در حرم کعبه صد چراغ
تا یک چراغ بر در میخانه سوختیم
خون جگر ز شیشه کشیدیم و از حسد
چون لاله، داغ بر دل پیمانه سوختیم
آتش زدیم در جگر عاقلان ز رشک
زین داغها که بر دل دیوانه سوختیم
خوبان نمیشوند به ما آشنا و ما
از اختلاط مردم بیگانه سوختیم
امشب که یاد روی تو مهمان دیده بود
تا روز، شمع ماه به کاشانه سوختیم
کردی به غیر گرمی و شد کار ما ز دست
ما هم به آتش دگری خانه سوختیم
قدسی ز حرف عشق نبستیم لب دمی
عمری دماغ بهر یک افسانه سوختیم