اگر نه صید کسی گشته مرغ نامهبرم
چرا به خدمت یاران نمیرسد خبرم؟
به شوق تا به سر تربتش نمیرفتم
نمینمود وصیت به عشق اگر پدرم
گشودهام به هم آغوشی قفس، آغوش
گشاده از پی پرواز نیست بال و پرم
ازین که رفته به گل پای من در آن سر کو
چه منت است ز دل، شرمسار چشم ترم
نیم ز حال شب آگاه، اینقدر دانم
که مغز من شده خالی ز ناله سحرم
بر آستان توام خانه داد بخت بلند
درین مقام ندانم فرشته یا بشرم
نماند یک سر مویم تهی ز داغ جنون
هنوز تا سر زلفت چه آورد به سرم
خوش آمدی، سر این بیتکلفی گردم!
که امشب از در یاری درآمدی ز درم
به شوربختی خود زار نالم ای ناصح
چه احتیاج نمک بر جراحت جگرم
قضا تهیه روزی نکرده بود هنوز
که شد ز تیر تو، پبکان وظیفه جگرم
نیم چو مهر پریشاننظر، نمیدانم
چو نور مهر، چرا کوبهکو و دربهدرم؟
سرم چو بید مولّه خم از تواضع نیست
به پیش، خجلت بیمیوگی فکنده سرم