روزی که ناخنی نزند عشق بر دلم
چون آتش فسرده و چون صید بسملم
صد برگ گل که جمع کنی غنچهای شود
آسان گره نخورده چنین، کار مشکلم
دارد ز بس که بر نظر پاکم اعتماد
پروانه خود چراغ در آرد به محفلم
افکند ناتوانیام از خود به گوشهای
چون قطره عرق، بن موییست منزلم
کو باد شرطهای که به طوفانم افکند؟
آن باد شرطه نیست که آرد به ساحلم
محکم گرفته دامنم این خاک آستان
گویا سرشتهاند ز خاک درت گلم
انداز دل مرا به سر تیر میبرد
بیدرد را گمان که ز صیاد غافلم
کوتهنظر زند به گل و لاله دست و من
از همت بلند، به سرو تو مایلم
در خواندنم حدیث بدآموز نشنوی
گر بشنوی که بی تو چها رفته بر دلم
نقش پی دلیل، کم از چشم بد نبود
بنگر که بیخطر گذراند از چه منزلم
ضعفم ازان گذشته که صیدم کند کسی
بیرشتهام مقید و بی تیغ بسملم
در گردش است کاسه چشمم پیالهوار
ساقی اگر رود نفسی از مقابلم
قدسی نظر به شاهسواران بود مرا
مجنون نیم، به ناقه چکار و به محملم