قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

شکل گردابی به گرد خود ز مژگان می‌کشم

کم مباد اشکم، چرا منت ز طوفان می‌کشم؟

غنچه می‌چینم ز شاخ و بس که می‌آید بدش

از دل مرغ چمن گویی که پیکان می‌کشم

روز و شب سر در گریبانم ز غم، حق با من است

گر نفس چون صبح از چاک گریبان می‌کشم

می‌کنم پر خون ز کاوش، داغ‌های سینه را

بر سراپا باز نقش چشم گریان می‌کشم

طرفه شوخی گشته ساقی، از کفش جام شراب

می‌کشم، جز توبه‌ای آخر چه نقصان می‌کشم؟

گر کند غیرت مدد، از دست رشک مدعی

دست بر دل می‌نهم، یا پا به دامان می‌کشم

عاقبت قدسی چو تخم خاک می‌باید شدن

کافرم گر منت یک جو، ز خاقان می‌کشم