قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

عافیت غم را مداوا کرد و زین غم سوختم

هرکسی از داغ سوزد، من ز مرهم سوختم

خنده‌های شادی گل در چمن داغم نکرد

غنچه را دیدم غمی دارد، ازان غم سوختم

در محبت شعله افزون گردد آتش را ز آب

تا چو شمعم بود در هر قطره‌ای نم، سوختم

بس که دارم ذوق غم، هرجا که دیدم ماتمی‌ست

من در آن ماتم، فزون از اهل ماتم سوختم