قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

یاد باد آن کز گلی در سینه خاری داشتم

بر سر مژگان ز خون دل بهاری داشتم

وقت آن زلف پریشان خوش، که از سودای او

خاطر جمع و دل امیدواری داشتم

تا غمش در سینه بود، اسباب عیشم کم نبود

روزگار خوش، کزو خوش روزگاری داشتم

تا نشستم در میان بزم، وقتم خوش نشد

وقت خوش آن بود کز مجلس کناری داشتم

آستین از لطف بر آیینه قدسی کشید

ورنه کی از یار بر خاطر غباری داشتم