قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

تا نشمرد آزاد، کسی بعد هلاکم

زنجیر به گردن بسپارید به خاکم

نگذاشت به خواب عدمم شیون بلبل

گل ریخته بودند مگر بر سر خاکم؟

از کین تو ترسم، نه ز بی‌مهری افلاک

گر کینه نجویی تو، ز افلاک چه باکم؟

غلتم چو صبا در چمن کوی تو بر خاک

تا بوی تو آید چو گل از خرقه چاکم

تا لعل تو آلوده می گشت، ز غیرت

آغشته به خون است رگ و ریشه چو تاکم

تا جا به چمن ساختم، از گریه بلبل

آلوده به خون است چو گل، خرقه چاکم