قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

نیافت منصب پروانه چراغم شمع

شبی نکرد درین کلبه، کار داغم شمع

ز عکس گل، در و دیوار در چراغان است

شب از برای چه آرد کسی به باغم شمع

برای آنکه به پروانه نسبتی دارم

به صد دلیل کند هر طرف سراغم شمع

ز رشک شعله و پروانه داغم و هر شب

بود فتیله روشن، برای داغم شمع

نخورده‌اند حریفان بزم بر طبعم

ز هرزه‌سوزی خود کرده بی‌دماغم شمع

چراغ مجلس من تا ز نور طلعت کیست؟

که عاشق است چو پروانه، بر چراغم شمع