هنوزم از مژه، کار سحاب میآید
هنوز دجله به چشمم سراب میآید
ز دل به جز کف خاکستری نماند و هنوز
نفس ز سینه چو دود از کباب میآید
به آفتاب هم این خیرگی گمانم نیست
که با فروغ رخت از نقاب میآید
کسی که دی ز مقیمان کعبه بود، امروز
ز راه میکده مست و خراب میآید
کسی که رفته به دریای عشق، میداند
که کار سیل ز یک قطره آب میآید
درین محیط ز انداز موج دانستم
که بر سفینه شکست از حباب میآید
نسیم زلف تو بر گل وزیده پنداری
که بوی نافه چین از گلاب میآید
ز ره به وعده وصل بتان مرو قدسی
که تشنه با لب خشک از سراب میآید