قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

نو نیاز خواهشم، لیک از حجابم ساختند

سربسر مهرم، ز نور آفتابم ساختند

روز و شب بر خویش می‌پیچم ز حیرت شعله‌وار

زلف معشوقم مگر، کز اضطرابم ساختند؟

{بیاض}

حیرتی دارم که چون مست شرابم ساختند

صورتش را از ازل در چشم من دادند جا

بی‌نیاز از ناز گلبرگ نقابم ساختند

چون دل عاشق نمی‌گیرم دمی یک جا قرار

زانکه همچون شعله، محض اضطرابم ساختند

داشتم یک دل، ز من بردند و دیگر ساختند

گلرخان شرمنده خویش از جوابم ساختند

دیده کی بر هم نهم چون چشم روزن تا به روز؟

تا خیال غمزه را آشوب خوابم ساختند

چون نیابم گوهر معنی به صورت، کز ازل

غوطه‌زن در بحر دقت چون حبابم ساختند