قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

هیچ دورانی چو عهد بی‌سرانجامی نبود

حیف ازان عمری که در خونابه آشامی نبود

در دل گرمم نماند افزون ز یک دوزخ شرر

هرگزم در عشق خوبان دل به این خامی نبود

غیرتم نگذاشت کو را شهره عالم کنم

گر نکردم خویش را رسوا، ز بدنامی نبود

هیچ نوشی را ندیدم کز عقب نیشی نداشت

آزمودم، هیچ کامی همچو ناکامی نبود