هنوز از نالهای صد شعله در جان میتوانم زد
نوای عندلیبی در گلستان میتوانم زد
بهار گلشن خونیندلان چون بشکفد، من هم
سری چون غنچه بیرون از گریبان میتوانم زد
هنوزم سینه افسرده یک دوزخ شرر دارد
شبیخون دگر بر داغ حرمان میتوانم زد
هنوز از گریه چشم تر نشسته دامن مژگان
ز مژگان طعن لب خشکی به طوفان میتوانم زد
مکن ای باغبان عشق بیرونم ازین گلشن
که جوش شیونی با عندلیبان میتوانم زد
هنوز اندر میان تیرهبختان، از سر زلفی
به نام بخت خود، فال پریشان میتوانم زد
هنوز از حسرت زلفی میان بیسرانجامان
به آهی شعله در گبر و مسلمان میتوانم زد
کفن را در لحد از بس به خون دیده آلودم
به محشر خیمه پهلوی شهیدان میتوانم زد
مکن گو دیگری تحریک قتلم پیش او قدسی
که چون پروانه خود بر شعله دامان میتوانم زد