لبت به خنده شیرین چو همنفس گردد
به گرد لعل تو روحالامین مگس گردد
عجب که ره به رفیقان برم درین شب تار
مگر دلیل رهم ناله جرس گردد
ز اشتیاق گرفتاری تو، طایر قدس
ز سدره آید و گرد سر قفس گردد
کجاست وادی طور و شجر، که آتش عشق
نه شعلهایست که بر گرد خار و خس گردد
دگر ز بیاثریهای عشق، قدسی را
رسیده کار به جایی که بوالهوس گردد