بیا که بی تو مرا نور در چراغ نماند
بهار عیش مرا لالهای در باغ نماند
همین نه زمزمه ما ز لب فراموش است
نوای مرغ سحر هم به طرف باغ نماند
به مهر بلبل و پروانه میخورم افسوس
که آب در چمن و تاب در چراغ نماند
ز شوق گریه دلم را چو لاله پنجه غم
چنان فشرد که خونابهام به داغ نماند
همیشه جام حریفان ز می لبالب بود
به دور ماست که یک جرعه در ایاغ نماند
به کوی دوست هم آواز من نگردد غیر
درین چمن که منم جای بانگ زاغ نماند
کنم کناره ز کاهلطبیعتان قدسی
مرا دماغ حریفان بیدماغ نماند