باده گر فردا خورم، عالم کنون پر میشود
تا شده جامم تهی، صد دل ز خون پر میشود
پیش ازان کز بیخودی بر تن درم پیراهنی
عالم از رسواییام بنگر که چون پر میشود
کی به گلچیدن چو بیدردان به گلشن میروم؟
تا مرا دامن ز اشک لالهگون پر میشود
ساغرم بر کف تهی و سر پر از سودای خام
حیرتی دارم که چون ظرف نگون پر میشود؟
چون صباح عید، رندان شیشهها پر مِی کنند
دیده ما هم ز خون بهر شگون پر میشود