قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

باده گر فردا خورم، عالم کنون پر می‌شود

تا شده جامم تهی، صد دل ز خون پر می‌شود

پیش ازان کز بیخودی بر تن درم پیراهنی

عالم از رسوایی‌ام بنگر که چون پر می‌شود

کی به گل‌چیدن چو بیدردان به گلشن می‌روم؟

تا مرا دامن ز اشک لاله‌گون پر می‌شود

ساغرم بر کف تهی و سر پر از سودای خام

حیرتی دارم که چون ظرف نگون پر می‌شود؟

چون صباح عید، رندان شیشه‌ها پر مِی کنند

دیده ما هم ز خون بهر شگون پر می‌شود