شکیب عاشقان، معشوق را دیوانه میسازد
محبت، شمع را پروانه پروانه میسازد
ز سنگ محتسب خالی نگردد حلقه مستان
ز خاک یک سبو، ایام صد پیمانه میسازد
به دیوار حرم چون تکیه کردم، چاک زد جامه
سر شوریدهحالان، سنگ را دیوانه میسازد
تو هم در بیقراریها مرنج از من چو میبینی
که با آن سرکشیها شمع با پروانه میسازد
ز حرف آشنا بگریز در کوی بتان قدسی
که این آب و هوا با مردم بیگانه میسازد